بع بعی راضی
يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۴۷ ب.ظ
یک روزبعبعی کو چکی دریک جنگل زندگی می کرد او همیشه فکر می کرد که خیلی زشت است هرچی پدر و مامانش می گفتند تو هم قشنگی هم صدا یت خوب است .و هم خیلی پشم ها یت سفید است او توجه نمی کرد.اما یک شب فرشته ای که خیلی مهربان بود که آ رزو ها رابرآورده می کرد آمد و گفت چرا ناراحتی . او گفت نگاه بکن چه زشت ام کاشکی که یک مار بودم فر دا صبح . می بینه که یک مار شد. 20 روز بعد دلش می خواست یک بع بعی همان قبل باشد قصه ی مابه سر رسید کلاغه به خانه اش نرسید.
۹۶/۰۳/۱۴